حر ف هایم تراژدی نیست...
خوشه خوشه نگاه...
از جنس پاکی های روزگار...
کودکانه های شفافی که آب در مقابلشان سرخم می کرد...
آشار نجابت بود آنروزها...
و مزرعه های صداقت راستی درو می کردند...
بهشت دیروز ها جهنم امروز هاست...
مثل غریبی که غربت دیوانه اش کرده است...
معلق میان آسمان و زمین ایستاده ایم...
پر از وهم و ترس...
دلهره این چیز آن چیز...
این چه زندگیست؟؟؟!!!
انگار که هستیم ولی...
و اینها شعار نیست...
تراژدی نیست...
بلکه حقیقت تلخ زندگیست...
با وجود اینها باز هم می توان ماند...
من می گویم می شود..
شما را نمی دانم....
نظرات شما عزیزان: